جریانی خاص، مانع روایت زندگی انقلابیها
تاریخ انتشار: ۱ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۸۰۱۳۴۸
چراغ ساخت فیلمهای مرتبط با فرماندهان جنگ را جواد اردکانی در سال۸۷ روشن کرد. اردکانی در این سال، به کبودی یاس را با محوریت رشادتهای فرمانده شهید عبدالحسین برونسی جلوی دوربین میبرد.
او پس از این فیلم، شور شیرین را با محوریت زندگی شهید محمود کاوه جلوی دوربین میبرد. پس از این دو فیلم اردکانی، انسیه شاهحسینی فیلم زیباتر از زندگی را با محوریت برههای از زندگی شهید سیدحسین علمالهدی، محمدحسین مهدویان ایستاده در غبار را با تمرکز بر زندگی سردار متوسلیان، سیاوش سرمدی فیلم منصور را براساس زندگی امیر سرافراز منصور ستاری، هادی حجازیفر فیلم موقعیت مهدی را به یاد برادران شهید باکری و.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
چه دغدغهای باعث شد بعد از ۴۰ سال به یاد شهید محمد بروجردی بیفتید. اهمیت انتخاب ایشان برای تولید فیلم چه بود؟
بهنظرم مهمتر از اینکه جملات کلیشهای را پشتسر هم ردیف کنم، این است که بگویم اگر برخی شهدای ما بهدلیل موقعیتهای خاصی که در دوره جنگ تحمیلی داشتند و مشهورتر هستند، به این معنا نیست که با دیگر شهدایی که شاید اسمشان به گوشمان نخوردهاست، تمایزی دارند. چه بسا بسیاری از آنها ثمره بیشتری در زمان خود بهجای گذاشتند. بهنظرم این مقایسه به جهت روایت تاریخ جنگ است که بیشتر به فرماندهان و شهدای شاخص جنگ پرداخته. وگرنه در خیلی از خاطراتی که از جبههها باقی مانده مثلا به دلاورمردی به اسم شهید قجهای برخورد میکنیم که شاید میتوانست قهرمان کشتی جهان شود اما وقتی به جبهه میرود، پس از مدتی با یک گروه بسیار اندک در ماجرای آزادسازی خرمشهر در مظلومیت کامل به شهادت میرسد؛ آن هم در نهایت کمبود امکانات. آنها با یکسری سلاح سبک و بدون آب و غذا و مهمات کافی، تا آخرین نفس جنگیدند و شهید شدند. شاید برخی فعالان حوزه دفاع مقدس، نام ایشان را هم نشنیدهاند و چه بسا روایت فتح خرمشهر از این حلقههای مفقوده بسیار داشتهباشد که باید روایت شود. لذا به اعتقاد من همه شهدا غریبند و با اسم یک اتوبان، اسم یک میدان، اسم یک خیابان و... از غربت آنها کاسته نمیشود. به قول خانم اندیشه فولادوند در یکی از اشعارش: «یک خیابان سهم یک افسانه نیست.» اینکه بزرگراه به آن طویلی به نام شهید همت داشتهباشیم که این شهید را از غریبی درنمیآورد. به نام چمران بزرگراه وجود دارد اما آیا او را از غریبی درمیآورد؟ به عقیده من خیلی جاها این چیزها حتی گاهی سطح اهمیت موضوع را نازل میکند و یک عادیسازی و رفع تکلیف صرف است. بزرگی یک اسطوره مثل شهیدخرازی را که به اندازه یک ارزن هم به او نپرداختهایم، نمیتوان با نامگذاری یک اتوبان نشان داد. چه رسد به بروجردی که نامش بر هیچ اتوبان و میدانی در این شهر بزرگ هم نیست! البته غربت شهید بروجردی فراتر از اینهاست. چرا که بحق فرماندهای، فرماندهساز بود و خیلی از اینها که نام بردیم کشف و تربیت یافته محمد بروجردی هستند. در جلسهای با آقای محسن رضایی درباره خاطراتشان با شهید بروجردی صحبت میکردم. ایشان مقایسهای بین شهید بروجردی با شهید سلیمانی کرد که جالب و قابلاعتنا است. گفت اطلاق نام «مرد میدان» که امروز به حاجقاسم میشود، بیشتر و پیشتر درباره محمد بروجردی میتوان گفت و یک فرق مهم دارد و آن اینکه حاجقاسم سلیمانی به لحاظ رفتار، منش، پیداکردن افراد شاخص، فرماندهی، سعهصدر و ... الگویی بهنام محمد بروجردی داشته اما محمد بروجردی از آن الگو بیبهره بود و هرچه داشت از خودش بود و خودش به شکل سرشتی و غریزی صاحب این منش بود. اینها جز به جهت اعتقادی و ارادت به امام و سالها فعالیتهای مبارزاتی قبل از انقلاب که آموزش رسمی و نظامی ندیدهبود به دست نیامد.
یعنی شهید بروجردی جلوتر از زمانه خود بودهاست.
وقتی خاطرات رفقا و همرزمان این شهید که امروز هرکدام گرایشهای سیاسی متفاوت دارند و طیفی از اصلاحطلب تا اصولگرا را شامل میشوند بررسی میکنیم، ناخودآگاه احساس میکنیم گویی از یک فرد باتجربه ۶۰ ــ ۵۰ ساله حرف میزنند اما واقعیت این است که ما با یک جوان در دهه سوم زندگیاش طرف هستیم. اسناد، گزارشها، تصاویر و... هم نشان میدهد که رفتار و منش این جوان، حداقل ۲۰سال کار عملی و پختگی میطلبد. آنقدر که مرد باتجربهای مانند تیمسار فلاحی، اختیار پادگان شهر را به او میدهد. همین موضوع عاملی میشود که بهواسطه تفاوت این فرد با بقیه آدمهایی که میشناسیم، بیشتر به او توجه کنیم. منظور برتری نیست؛ تفاوت است و این تفاوت باید گفته شود تا در جامعه امروز جذابیت ایجاد کند و البته باعث تفکر شود؛ چون این سؤال در ناخودآگاه مخاطب ایجاد میشود که چرا امروز چندین بروجردی نداریم و اگر کسانی مثل بروجردی با آن منش داشتیم شاید خیلی از مشکلات نبود.این دیالوگ بروجردی در فیلم وقتی که ماجرای صدمیلیون پول مطرح میشود و هدایت میگوید چرا نمیگویی که این دستور امام بودهاست، قابلتامل است. میگوید: «من خرج امام میشوم و نه امام خرج من» و حتی حاضر است در قامت یک فرمانده سیلی بخورد ولی روی این عقیده بماند. مصداق این جمله را کمتر در میان مسئولان میبینیم. امروز خیلیها را در موقعیتهای مختلف میبینیم که برای تثبیت خود، بزرگان را خرج خودشان میکنند. برای همین مسائل است که بروجردی اهمیت دارد. چون در پیروی از امام، صادق بود و میداند امام در آن مقطع چه میخواهد و آنجاست که به مردم کرد میگوید من اینجا نیامدهام که بجنگم، امام گفته بروید کردستان ببینید چه احتیاج دارند؛ کار راه بیندازید تا زندگی کنند و... . ایشان مطیع امام است؛ موضوعی که ما در این روزها سخت به آن احتیاج داریم. دورانی که تا حدودی شبیه به کردستان آنزمان است. برای همین حواسش به معیشت و عزت مردم کرد هست؛ مخصوصا در فضای آلوده آن زمان که به قول دیالوگ تیمسار فلاحی در فیلم که میگوید: «وقتی دشمن آن طرف مرز است تکلیف من مشخص است. هرکس زیر این پرچم باشد با من است و هرکس زیر آن پرچم باشد دشمن است. پس من خیلی راحت تحلیل میکنم؛ ولی وقتی دشمن این طرف مرز است و در تخم چشم من است چی؟» امروز هم به نظر همین وضعیت را داریم، دشمن در تخم چشممان است و نمیبینیم و این ندیدنها گاه نتایج بدی به بارآورده.
سؤال را از این جهت پرسیدم که در سینمای جهان، شخصیتهایی هستند که حتی در واقعیت مابهازایی ندارند اما در سال بارها به صور مختلف در قالب فیلم، انیمیشن و ... ساخته میشوند چون در آن کشورها به این رسیدهاند که سینما نقش بسیار مهمی در الگوسازی و فرهنگسازی دارد. به همین دلیل هم حتی با الگوهای خیالی فرهنگسازی میکنند اما متاسفانه در کشور ما که امروز محتاج معرفی الگوست و جالبتر آنکه الگوهای زیادی از شهید بهشتی و مطهری گرفته تا باکریها، زینالدین، متوسلیان و ... تا سردار سلیمانی وجود دارد با مشکل روبهروییم. سینمای متعهد داریم، الگو هم داریم، جامعهمان هم در مسیر هویتسازی محتاج الگوست. چه مانعی برای ساخت این فیلمها وجود دارد؟
بگذارید خیلی صریح بگویم. واقعیت این است که امروز پرداختن به خیلی از شهدا و چهرههای شاخصی که اسم بردید بهعنوان الگوی اجتماعی درست، غلط بودن برخی را نشان میدهد. پس نمیگذارند که فیلمشان ساخته شود. آنقدر با شیوههای مختلف فشار میآورند و مانع میتراشند تا نشود یا همان چیزی که در ذهن آنهاست و میخواهند، بشود. چون وقتی این شخصیتها حتی زوایای اندکی از آنها برجسته میشود، جوان امروز به آنها میگوید مثلا اگر محمد بروجردی انقلابی بوده پس تو چرا این شکل نیستی؟ لذا همه انرژیاش را میگذارد تا امثال باکریها و بروجردیها، خرازیها، همتها، چمرانها و خیلی از بزرگان دیگر در جامعه مطرح نشوند، چون اگر این فیلمها ساخته شود و درست و جذاب هم باشند، جامعه صاحب قدرت تمیز میشود که اگر محمد بروجردی درست است تو غلطی، لذا برای این که این غلط معلوم نباشد و از نانخوردن یا از جایگاه و مقام نیفتد و از تریبون رسانه حذف نشود و ... باید محمد بروجردی را پاک کند. همه انرژیاش را هم میگذارد تا جامعه، محمد بروجردی را نبیند. این موضوع برای الان نیست در زمان خود بروجردی هم این اتفاق افتادهاست. باور کنید ما در فیلم خیلی با این موضوع بهاصطلاح بهداشتی برخورد کردیم. برخی خون به دل محمد بروجردی کردند اما بهعلت آنکه نمیخواستیم صحبت از برخی به ظاهر دوستان که آن زمان با او اختلاف داشتند و حالا یا از دنیا رفتهاند یا در قید حیات هستند مطرح شود با وجود اسناد، روایتهای فراوان و مدارک موثق که داشتیم و در این باره به قطعیت هم رسیدهبودیم، سکوت کردیم. این سکوت از سر محافظهکاری صرف هم نبود. جای بخشی از آن در متن اولیه هم بود ولی احساس کردیم همین کار خلاف سلوک بروجردی است. بعدتر هم خانواده شهید بر این تاکید داشت، گرچه آنها هم روایات ناگفتهای دارند. خود بروجردی اهل گذشت بود پس ما نباید خلاف مرام او که سعی در بیانش داشتیم، عمل میکردیم.
پس قبول دارید که یک جریانی نمیخواهد اینکار پیش برود؟
امروز صددرصد قبول دارم. همان جریانی که امروز نمیخواهد دودستگی جامعه از بین برود و آتش بیار معرکه میشوند تا این دو قطبیها و اختلافات باشد، نمیخواهند درباره امثال بروجردی فیلم ساخته شود. آن جمله معروف که در جنگ هیچ برندهای وجود ندارد جز دلال اسلحه، حرف درستی است. در جامعه امروز بعضیها نانشان در دعوای راست و چپ، کم حجاب و باحجاب، حزب اللهی و غیرحزب اللهی، خودی و ناخودی و ... است. در طول انقلاب هم اینگونه افراد بودهاند. مثلا در اوایل انقلاب دو روزنامه انقلاب اسلامی بنیصدر و جمهوری اسلامی متعلق به حزب جمهوری اسلامی وجود داشت. اگر امروز این دو روزنامه را کنار هم بگذارید، میبینید روزنامه انقلاب اسلامی خیلی تندروتر است ولی درنهایت چه شد؛ یا روزنامههای حزب توده و گروهک منافقین آن زمان را ببینید. اگر ندانید که این روزنامه برای کجاست، فکر میکنید یک جریان تند دو آتشه انقلابی مسلمان، مطالب آن را نوشتهاست. همینها بودند که هر روز برای انحلال ارتش جوسازی میکردند ولی آن که ارتش را فرزندان ملت خواند و آن ۱۹فروردین را بنا گذاشت و ارتش را حفظ کرد، امام بود و حلقه نزدیکش. یکی از مسئولان ارشد قدیمی نقل میکند در سالهای اول انقلاب برای اجلاسی به کوبا رفتیم. چون تازه انقلاب کردهبودیم، یکی از مسئولان کوبا به ما گفت: به عنوان دولتی که با هم انقلاب کردیم یک هشدار به شما میدهم. همیشه از آن تندروهایی که شعارهایشان از رهبر انقلابتان تندتر است بیشتر بترسید، چون احتمال خطرشان بیشتر است. این حرف درست است، چون خیلی ساده در دهههای بعد از انقلاب متوجه میشویم که از افراطیهای دو آتشه آن زمان، امروز افراطیهای دو آتشه در جبهه مقابل پدیده آمدهاست. اکبر گنجیها هم آن سالها عضو همان سپاهی هستند که محمد بروجردی بود. پس این تفکر است که نمیگذارند فیلمهایی از این دست بهراحتی ساخته شود، چون محمد بروجردی آینهای برای آنها میشود که خودشان را در آن زشت میبینند. پس بهتر است آینه را بشکنند. برای همین است که شلیکها به سمتت میآید. حرفها و ریزه خوانیها شروع میشود. گویی ریختن آب است در خوابگه مورچگان. این قاعده امروز و دیروز هم نیست. از همان ابتدا بودهاست.
در فیلم شما نامهای زیادی مطرح شد و برخی از آنها مثل هدایت ا... لطفیان یا رضا و سید محمد هنوز در قید حیات هستند. انتخاب این شخصیتها بر چه اساسی بود؟ چرا شخصیتهایی مثل امیر بهرامپو،ر فرمانده فقید ژاندارمری که او هم در اذهان مردم کردستان باقی است در فیلم شما حضور ندارند؟
مانند بهرامپورها کم نداشتیم ولی فیلم بسته به این است که تو از کدام مسیر حرکت کنی. شما وقتی از کوچهای میگذری طبیعتا با گروهی از افراد روبهرو میشوی که شاید از کوچه دیگر روبهرو نشوی. لذا بر اساس طرح، یکسری شخصیتها مطرح میشود و از کنار یکسری دیگر رد میشویم. بدیهی است دیگری که از زاویه دیگری وارد میشود چیزهای دیگری میبیند. فراموش نکنیم که موضوع فیلم تصویرگری یک شمایل است. یعنی یک قصه شخصیتمحور که بخشی را با خودش و بخشی را در انعکاس رفتار دیگر کاراکترهای پیرامونش که به دلیلی انتخاب شدهاند، معرفی میکنیم. در فیلم، هدف نمایش شمایل محمد بروجردی است؛ قرار نیست ما چگونگی ماجرای غائله سنندج یا چگونگی و فرمول فتح و ... را نشان دهیم. اینها گرچه شاید جذابیتهای بصری برای مخاطب داشتهباشد ولی بهانهای است برای هدفی مهمتر. آن یک فیلم دیگر است و البته ظرفیت یک فیلم را هم باید در نظر گرفت. اما فیلم درباره کردستان شاید یک بار ساخته شود و کردستان مدیون دلاورمردانی مثل صیاد شیرازی، شهید لشکری، شهید کشوری و ... بود و نمیتوان به راحتی روی نام آنها خط کشید. چرا در فیلم شما در حد یک نام از آنها یاد شد در حالی که میشد مانند شهید فلاحی آنها را نیز به تصویر کشید. چرا خط بکشیم؟ آنها که نام بردید هر کدام موضوع دهها فیلم و سریال باید باشند اما باید همه حواسمان را جمع میکردیم که از موضوع اصلی دور نشویم. این شخصیتهایی که میگویید مشهور هستند و اشاره به آنها برای مخاطب توقع ایجاد میکند. مثلا وقتی شخصیتی مشهور مثل شهید صیاد شیرازی در دو سکانس نشان داده شود، منهای آنکه در حق این شهید اجحاف میشود (چون میتواند یک سریال مفصل شود) تماشاگر توقعی دارد که در فیلم برآورده نمیشود. صحنههای جنگ برای مخاطب جذابتر است اما در این فیلم نمیخواستیم آنقدر درگیر صحنههای جنگی شویم که حواسمان از محمد بروجردی پرت شود. او همان کسی است که وسط جنگ به زن حامله دشمن خود کمک میکند و میگوید با اینکه من وسط جنگم الان وظیفهام این است او را به بیمارستان برسانم. نمایش این شمایل از محمد بروجردی در «غریب» اولویت دارد. در حقیقت فیلم میخواهد در یک فرصت محدود، به بهانه یک مقطع خاص، زوایای شخصیتی محمد بروجردی را نشان دهد. با طرح موارد متعدد تمرکز اصلی گرفته میشد و در همین حد هم نمیتوانستیم حرفمان را انتقال دهیم.ضمن این که یادمان نرود بدنه اصلی فیلم درباره حادثهای در اوایل سال ۵۹ است. محمد بروجردی بعد از شروع جنگ و شهریور ۵۹ با ماجراهایی که به خرمشهر و بعدتر آزادسازی آن مرتبط میشود هم وجود دارد که این ماجرا خود یک فیلم دیگر است. فیلمسازی دیگر میتواند آن را بسازد که جذاب هم هست و اتفاقا آنجاست که شهید کاوهها و باکریها و متوسلیانها، وزواییها و بسیاری دیگر پیدا میشوند. من احساسم این بود که در زمان امروز، جامعه احتیاج به این شمایل محمد بروجردی دارد چون میدیدم که نسبت به همدیگر خشنتر شدهایم. حجب و حیاهای جامعه به مرور از بین رفته و رواداری و تحمل به حداقل رسیده. اگر بعضی چیزها زمانی در اتاقهای دربسته و درگوشی گفته میشد؛ حالا در تلویزیون با داد و بیداد دربارهاش صحبت میشود و... اینجاست که میگویم این وجه محمد بروجردی نیاز امروز جامعه ماست.
محمد مایی یا کاکشوان از فرماندهان به نام کومله بود که در غائله کردستان با اصابت راکت هلیکوپتر از بین رفت. این تغییر در اصل واقعیت برای تاکید بر جریان نفوذ بود. چه رویکردی داشتید؟
جبر درام است که تو شخصیت منفی روبهرو را دراماتیزه میکنی تا اهمیت محمد بروجردی هویدا شود. درست است که کاکشوان یک شخصیت واقعی است، اما از بعضی از شخصیتهای دیگر مانند کالکال و دو تن دیگر به او اضافه شدهاست. سرنوشت محمد مایی واقعی متفاوت است. من به جهت نیاز درامم که در ابتدای فیلم هم اشاره میکنم اتفاقی که برای محمد مایی در سال ۶۰ افتاده را به سال ۵۹ آوردم. در واقع کاکشوان به شکلی نهادینه آن جریان مقابل است و ترکیبی از کومله و دموکرات و چریکهای فدایی و بعدتر مجاهدین خلق.
در این مبحث، تمرکزتان بر جریان نفوذ بود؟
به نظرم مهمترین موضوعی که محمد بروجردی آن زمان با آن روبهرو بوده و به طور کلی مسأله مهم آن خطه بود جریان نفوذ است که در بخشهایی از فیلم نیز به آن اشاره شده. مثلا همان دیالوگی که کاک رحیم میگوید: «آنی که روبهروی توست نمیدانی دوست است یا دشمن». ما صحنهای داریم که کاک رحیم و محمد بروجردی در کوچهها رد میشوند و دو نفر با لباس ارتشی یک پسر جوانی را همراه خود میبرند که اتفاقا نقش آن جوان را نوه شهید بروجردی بازی کردهاست. آنها یک لحظه میایستند و از اینکه فردی با لباس ارتشی اسلحه کلاشینکف در دست دارد میفهمند که دشمن است که لباس ارتش را به تن کرده. چون ارتش ژ۳ دارد نه کلاشینکف. واقعیت شهادت شهید ایرج نصرتزاد همچنین چیزی است. من خیلی سربسته به آن از زبان گروهبان رشید که او هم شخصیت واقعی است بیان کردم. محمد بروجردی از او میپرسد سرهنگ نصرتزاد آدم سادهای نبود که به این سادگی گیر بیفتد. او میگوید: «وقتی هم لباست را میبینی به او اعتماد میکنی دیگر.» و این خودش یک داستان دیگری است برای روایت. شما ببینید در فیلم سرهنگ نصرتزاد میگوید: «من به حرف عطاریان گوش نمیکنم و مماشات نمیکنم.» شما وقتی بررسی میکنید میبینید در آن زمان عطاریانها یک شخصیت افراطی است و علم و کتل حزبالهی از خودش نشان میدهد اما بعدتر میفهمیم که همین آدم متصل به جریان خاصی است که خب ماجراهایی دارد. ما جریان نفوذ کم نداشتیم و من خیلی سربسته به آن اشاره کردم، چرا که مخاطب امروز همان اشاره را دریافتهاست.
فیلم شما درباره شهید بروجردی تمام شد، چه چیزهایی از ایشان باقی ماند که فکر میکنید هنوز ناگفته ماندهاست یا دوست داشتید از آن بگویید اما در سناریو جایی برای آن نداشتید؟
میدانید محمد بروجردی چرا غریب است؟ چون هیچ بعید نبود اگر همه محمد بروجردیای که بهواسطه اسناد و مدارک و خاطرات شناختم را مطرح میکردم خیلیها امروز نه فیلم که خود را هم تکفیر میکردند. وقتی محمد بروجردی آن زمان سینه به سینه در حال جنگ با کومله بود خیلیها اینجا برایش پروندهسازی میکردند که میشد آنها را طرح کرد. خیلی از همرزمانش در مصاحبههایی که با آنها داشتیم ما را قسم دادند که خاطراتشان را نگوییم آنها علتش را نمیگفتند اما ما بعد از اینکه وارد ساخت فیلم شدیم تازه فهمیدیم چرا ۴۰ سال است درباره او فیلم نساختهاند. این فیلم قطرهای از دریاست. حتما در همین حد قطره هم برخی گرچه نه علنی، ولی در خفا برنتابیدند. حتی درباره جمله و خاطرهای که در همه اسناد و کتابها موجود است و موثق است، گفتند این را بروجردی نگفته نویسنده و کارگردان گفتهاند. از این دست موارد بسیار است که لزومی به طرح آن نیست.
هادی حجازیفر بعد از موقعیت مهدی اعلام کرد، آنقدر اذیت شدم که دیگر اینگونه فیلمی نمیسازم. شما بگویید چه چیزهایی در تولید و چه چیزهایی در اکران باعث آزار شما شد. آیا به این فکر کردید که دیگر فیلم نسازید؟
گفتن این موضوع چه فایدهای دارد. ما اولین کسی نبودیم که اذیت میشدیم آخرین آن هم نیستیم. حرفهای ۲۰ سال پیش ابراهیم حاتمیکیا را جستوجو کنید همان مطالب هنوز به قوت خودش باقی هستند. سخت است برای گرفتن برخی لوازم صحنه گریهات بیندازند. برای دریافت امکانات و مجوزها باید روزها و هفتهها پشت در اتاق یک نفر منتظر بایستی. سخت است ببینی جایی که وظیفهاش این است که ما را حمایت کند و در سیستم ساخته شده تا مشکلات ما را برطرف کند اما وقتی چیزی میخواهیم باید التماس کنیم و چه و چه. خدا امیر موسوی، فرمانده کل ارتش حفظ کند، به امیر سیاری رئیس ستاد ارتش که کاش یک روز درباره او فیلم ساخته شود هم عزت دهد. سردار پاکبور، فرمانده نیروی زمینی که محبت داشتند ولی وقتی چند جایگاه پایینتر میرفتیم و وارد هزارتوی ماجرا میشدیم، داستان شروع میشد به خیلیها باید التماس میکردیم اما با حسین لطیفی گاه حرف میشد که ما فیلم بروجردی را داریم میسازیم و بر ما این رفتهاست. با خود او چه رفتهاست. پس سکوت کرده و کارمان را کردیم.
همانطور که قبلا اشاره کردم هادی حجازیفر گفت دیگر از اینگونه فیلمها نمیسازم، شما چطور؟ این سؤال را میپرسم چون میدانم جریانی تلاش دارد شما به این نتیجه برسید.
گفتم جریانی هست که نمیخواهد اینگونه فیلمها ساختهشود، بسیار بسیار جدی و قدرتمند هستند. آنها دلشان نمیخواهد چنین اثری ساخته شود، فیلم خوبی ساخته شود. دوست دارند فیلمهای دفاعمقدس و انقلابی ما اصطلاحا بر و رو نداشتهباشند. آرزو دارند آقای ایکس فیلم بسازد تا مخاطب روزهای جنگ و رشادتها را تمسخر کند. فکر نکنید اگر فیلم غریب مورد علاقه مردم شد آنها کیف کردند، نه خار چشمشان بود. دنبال فرصتی بودند برای اینکه فیلم را بکوبند. پشتیبانی خانواده شهید و برخی همرزمان شهید نقشه خیلیهایشان را نقش بر آب کرد. فکر میکنید وقتی رئیسجمهور یا سردار حاجیزاده یا سرلشکر ایزدی و دیگران از فیلم غریب حرف میزنند یا بزرگان مملکت دربارهاش تعریف میکنند دوستان به حسین لطیفی پیام طیبا... میدهند. من قبلا فکر میکردم توهم است ولی وقتی وارد کار شدم، دیدم به جد یک جریانی هستند که نمیخواهد این فیلمها ساخته شود. در طول فیلمبرداری جوسازی رسانهای کردند. بازیگران را خون به دل کردند و آخرینش هم اتفاقات جشنواره و بعد از آن بود. از بابک حمیدیان بپرسید روزهای پیشتولید که خیلیها متوجه شدند قرار است نقش شهید بروجردی را بازی کند، چه کردند. چقدر فحش خورد. چقدر تهدید شد. چقدر حاشیه برایش درست کردند. چقدر پیام و چه چیزهایی که حتی تا همین امروز هم هست. بابک حمیدیان که شاید بیش از همه ما وجودش را وقف این کار کرد.
با این تفاسیر حامد عنقا میدان را خالی میکند یا مبارزه میکند؟
من کسی نیستم که حالا میدان را خالی کنم یا نکنم، اهمیتی داشتهباشد. هر چند امثال من از نگاه بعضیها حامد عنقا مزاحمم. فکر میکنید چند نفر به من گفتند شماها چهکارهاید که وارد این ژانر شدید و این سهم ماست و ما باید کار کنیم و فلان. هادی حجازیفر موقعیت مهدی را ساخت او را خون به دل کردند ولی او ایستاد و اثر ماندگار ساخت؛ ولی ما چون حرف نمیزنیم بعضیها دچار توهم میشوند. اصلا بروید با بچههای حوزه هنری و اوج، که دیگر علیالظاهر پشتیبانی نظام را دارند، صحبت کنید تا ببینید با آنها چه میکنند. واقعا آنها با صبوری و سکوت کار میکنند.
و سؤال آخر آنکه آیا زاویهای بین اوج و سازمان سینمایی است که آثار اوج را که عمدتا فیلمهای استراتژیک هستند، توجیه نمیکند؟ هفت جایزه میگیرید اما به عنوان فیلم برتر انتخاب نمیشوید. این برای مردم علامت سؤال ایجاد کردهاست.
واقعا فکر نمیکنم و خیلی کودکانه است درباره این موضوعات حرف بزنیم. جشنواره است دیگر، یا نباید شرکت کنیم یا وقتی شرکت کردیم باید به قاعده بازی تن داد. این هیأت داوران با یک هیأت داوران دیگر نظر و سلیقهشان متفاوت است. ما در ۹ رشته نامزد شدیم و هفت جایزه گرفتیم. شاید یک هیأت داوران دیگر به ما اصلا جایزه هم نمیداد. به نظر من حداقل ادب حرفهای این است که وقتی تن به قاعدهای دادید باید به آن احترام بگذارید. قرار نیست اگر جایزه بهترین فیلم را دادند، بگوییم جشنواره خیلی خوبی بود و اگر ندادند انتقاد کنیم. این یک کمی لوس است. به همین دلیل من اصلا حرفی در این باره نزدم و حتی از آقای لطیفی و دیگر دوستان هم خواهش کردیم به این نپردازیم. به اعتقاد من هیأت داوران به این جمعبندی رسیدند و ما باید احترام بگذاریم. به نظرم مهم خود بروجردی و فیلم غریب و طرح این موضوع در جامعه است. نباید اجازه داد وارد بازی جریانی شویم که حواشی بر متن غلبه کند. بسیاری میخواستند این طور شود؛ ولی به نظرم هر چیزی که در آن مقطع و دوره اکران فیلم باعث میشد حاشیهای ایجاد کند و خود فیلم و نام شهید را تحت تاثیر قرار دهد عین انحراف بود.
منبع: جام جم آنلاین
کلیدواژه: غریب حامد عنقا علی رحیمی شهید بروجردی محمد بروجردی هادی حجازی فر شهید بروجردی محمد بروجردی هیأت داوران فکر می کنید جریان نفوذ چه چیزهایی ساخته شود فیلم شما شخصیت ها روبه رو نه فیلم خیلی ها آن زمان من خیلی فیلم ها آن قدر
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۸۰۱۳۴۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روایت یک دلداگی به همسر؛ مرد ایرانی ۲۵ سال در دریا سرگردان بود! +تصویر
کاجامه خوس... او ۲۵ سال تمام است ک در اتاقکی در گوشهی قایق فرسوده خود، یکه و تنها در دریا زندگی میکند. او ۲۵ سال پیش لیلا (همسر زیبایش) را در دریا از دست داد و با مرگ همسرش زادگاه خود خشکبیجار را ترک گفت... دو اسلحهی روسی به مبلغ هفت قران از دو ملوان روسی که آن روزگار در کشتیهای تجارتی کار میکردند خرید و با قایق ماهیگیری خود، زندگی در دریا و مردابهای دوردست و خالی از سکنه را آغاز کرد...
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، عبدالله یک جوان عادی گیلک بود که در سال ۱۳۲۸ لیلا همسر عزیزش را در از دست داد. از آن پس اما او دیگر عادی نبود و هرگز هم آن آدم سابق نشد. به قایقی کوچک نشست، سر به دریا گذاشت، و در اتاقک محقر روی قایقش به زندگی ادامه داد. با ادامه پیدا کردن این وضعیت کمکم در میان محلیها به «کاجامه خوس» معروف شد یعنی فردی که در کجامه [اتاقک کوچکی که در قایقش ساخته بود] میخوابد و شد قهرمان بسیاری از شعرهای گیلکی عاشقانه. در اردیبهشت ۱۳۵۳ گروهی از صیادان محلی کاجامه خوس را پس از مدتها بیخبری در قایق فرسودهاش دیدند. این ماجرا اینقدر عجیب بود که بلافاصله گزارشش در روزنامهی اطلاعات (۲ اردیبهشت ۵۳) به این شرح منتشر شد:
«کاجامه خوس» پیر افسانهای گیلان که زندگی حیرتانگیز او در اشعار محلی گیلک و فولکلور این قسمت از کشور ما اثر فراوان داشته زنده است!
دیروز [چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۵۳] جمعی از صیادان محلی، پس از سالها بیخبری از این مرد افسانهای، بار دیگر او را در قایق کهنه و فرسودهاش که از ۲۵ سال پیش تنها خانهی اوست، یافتند.
خبر زنده بودن «کاجامه خوس» بهسرعت در گیلان دهان به دهان گشت و یک بار دیگر جمعی از شعرا و محققین فولکلور گیلان به سراغ او رفتند تا مردی را که یک ربع قرن، به امید دیدار «لیلا» همسر از دسترفتهاش، در دریا سرگردان است، از نزدیک ببینید.
پیر کاجامه خوس در سراسر جهان تنها کسی است که چنین زندگی حیرتآوری دارد: او ۲۵ سال تمام است ک در اتاقکی در گوشهی قایق فرسوده خود، یکه و تنها در دریا زندگی میکند. در تمام این مدت یک بار پایش را به میان مردم نگذاشته، نه نام خود را به یاد میآورد و نه از گذشت روزگار خبری دارد.
آنها که از گذشته «کاجامه خوس» خبر دارند میگویند:
سرنوشت او این است که یکه و تنها در دریا بمیرد و قصهای به قصههای شورانگیز دلدادگی زمان ما افزوده شود.
او ۲۵ سال پیش لیلا (همسر زیبایش) را در دریا از دست داد و با مرگ همسرش زادگاه خود خشکبیجار را ترک گفت... دو اسلحهی روسی به مبلغ هفت قران از دو ملوان روسی که آن روزگار در کشتیهای تجارتی کار میکردند خرید و با قایق ماهیگیری خود، زندگی در دریا و مردابهای دوردست و خالی از سکنه را آغاز کرد...
حالا پس از سالها او در ساحل مرداب نیلیرنگ بندر پهلوی جایی که جز صدای مرغان وحشی و نجوای باد در دل برگهای درختان صدایی نیست، اقامت گزیده است...
خبرنگاران ما در رشت و بندر پهلوی که دیروز [چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۵۳] ساعتی را با «کاجامه خوس» گذراندهاند، مینویسند: با گذشت هر بهار یک خط به بدنهی قایق خود و یک خط به درخت قطوری که با آن الفتی دیرینه دارد، میکشد تا به حال ۲۵ خط به نشانهی ۲۵ سال سرگردانی در دریا به تنهی درخت و قایق او کشیده شده است... خوراک او ماهی و مرغان دریایی است... شبهای جمعه، چند فانوس در اتاقک داخل قایق خود برمیافروزد و چشم به راه لیلا میماند. تا سپیدهدم در خیال، با همسر از دسترفتهاش گفتوگوها دارد...
مردم میگویند: نام اصلی کاجامه خوس عبدالله است... و دهها شعر محلی و ترانههای فولکلوریک و بومی که با زندگی گیلانیها عجین شده، یادآور خاطرات اوست.
ترجمهی یکی از این اشعار چنین است:
عبدو، بیا که دیگر کلبهی تو سوخت...
و تنها پاروهای نیمسوختهات به جا مانده...
بیا عبدو، ای پیر دریا که قایق خانهی توست
بیا که فانوس است هم خاموش است
مبادا... که اسیر توفان شده باشی
باد میوزد...
موجها را میلرزاند...
و عبدو سرگردان در دریاست...